متن روضه علي اکبر عليه اسلام توسط رهبر عزيز انقلاب
(لهوف، سيد بن طاووس) ميگويد: فَلَمّا لَم يَبقَ مَعَهُ سِوي اَهلِ بَيتِهِ، يعني وقتي که همه اصحاب امام حسين به شهادت رسيدند و غير از خانواده او کسي با او باقي نماند، خَرَجَ عَليُ بنِ الحُسَين عَليهِ السلام، علي اکبر از خيمهگاه خارج شد. وَ کانَ مِن اَصبَحِ النّاسِ وَجهَاً. يعني علي اکبر يکي از زيباترين جوانها بود. فَاستَأذَنَ اَباهُ في القِتال. آمد پيش پدر گفت پدر! حالا اجازه بده من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم [گريه آقا]. فَأَذِنَ لَهُ. يعني هيچ مقاومتي نکرد، به او اجازه داد. اين ديگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نيست که امام به او بگويد: نرو! بايست! اين پاره تن خود اوست، پاره جگر خود اوست، حالا که ميخواهد برود بايد امام حسين اجازه بدهد. اين انفاق امام حسين است، اين اسماعيل حسين است که ميرود به ميدان. فَأَذِنَ لَهُ. اجازه داد که برود. اما همين که علي اکبر راه افتاد به طرف ميدان، ثَمَّ نَظَرَ اِلَيهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنهُ. يک نگاهي از روي نوميدي به قد و قامت علي اکبر انداخت. وَ اَرخي عَلَيهِ السَّلامِ عَينُهُ وَ بَکي. ثُمَّ قالَ: اَللّهُمَ اشهَد، گفت: خدايا! خودت شاهد باش، فَقَد بَرَزَ اِلَيهِم غُلامٌ اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِک. يعني جواني را فرستادم به جنگ و به کام مرگ که از همه مردم شبيهتر بود به پيغمبر، هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت. به به! چه جواني! اخلاقش هم به پيغمبر از همه شبيهتر است، قيافهاش هم به پيغمبر از همه شبيهتر است، حرف زدنش هم به حرف زدن پيغمبر از همه شبيهتر است.
شما ببينيد امام حسين به يک چنين جواني چقدر علاقهمند است؛ عشق ميورزد به اين جوان. نه فقط به خاطر اينکه پسرش است؛ به خاطر شباهت، اين جور شباهتي آن هم به پيغمبر، آن هم حسيني که تو بغل پيغمبر بزرگ شده است. خيلي علاقه دارد به اين پسر، خيلي برايش سخت است رفتن اين پسر به ميدان جنگ
بعد رفت بالاخره. حالا عبارات ديگري دارد آنها را نميخوانم. نقل ميکند مرحوم ابن طاووس که اين جوان رفت به ميدان جنگ و چه جور جنگيد و بعد برگشت پيش پدرش و گفت: پدرجان! تشنگي دارد مرا ميکشد؛ اگر آبي داري به من بده. حضرت هم آن جواب را بهش دادند و برگشت رفت به طرف ميدان.
حالا از اينجا ميخوانيم: فَقَدَّمَ نَحوَ القَوم، حضرت فرمود به او در جواب که برو بجنگ و طولي نخواهد کشيد که سيراب خواهي شد، به دست جدت سيراب خواهي شد. فَرَجَعَ الي مَوقِفِ النَّضال. علي اکبر برگشت به جاي جنگ، به صحنه جنگيدن. وَ قاتَلَ اَعظَمَ القِتال. اين ابن طاووس هست ها! آدم ثقهاي است؛ اين جور نيست که حالا براي گريه گرفتن به صورت مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفي بزند؛ نه. عباراتش، عبارات متقني است. ميگويد: قاتَلَ اَعظَمَ القِتال. بزرگترين جنگ را علي اکبر کرد. در نهايت شجاعت و شهامت جنگيد. بعد از آني که مقداري جنگيد و اينها: فَرَماهُ مُنقِذِ بنِ مُرَّةِ العبدي لَعَنَهُ الله، يکي از افراد دشمن او را بِسَهمٍ، با يک تيري هدف گرفت آن حضرت را، فَصَرِعَهُ. او را از روي اسب به روي زمين انداخت با آن تير. فَنادي يا اَبَتاهُ عَلَيکَ السَّلام. صداي جوان بلند شد: پدر! خدا حافظ! هذا جَدّي يُقرِئُکَ السَّلام. اين جدّم پيغمبر است به تو سلام ميرساند وَ يَقولُ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَينا. ميگويد: زود بيا فرزندم حسين! بر ما وارد شو. همين يک کلمه را علي اکبر بر زبان جاري کرد. ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ. بعد آهي کشيد يا فريادي کشيد و جان از بدنش بيرون رفت.
فَجاءَ الحُسَينُ عليه السَّلام. امام حسين تا صداي فرزند را شنيد، آمد به طرف ميدان جنگ؛ آنجايي که جوانش روي زمين افتاده است. حَتّي وََقَفَ عَلَيهِ. آمد تا بالاي سر اين جوان رسيد. وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ. صورتش را روي صورت علي اکبر گذاشت. وَ قالَ قَتَلَ الله قَوماً قَتَلوکَ ما اَجرَءَهُم عَلي الله. حضرت شروع کردند اين کلمات را . چند جملهاي را نقل ميکند که حضرت صورتشان را گذاشتند روي صورت علي اکبر و اين کلمات را بنا کردند گفتن.
قالَ الرّاوي. راوي نقل ميکند؛ کسي که اين قضايا را از نزديک به چشم خودش ديده است و نقل کرده است ميگويد که، وَ قالَ الرّاوي فَخَرَجَ زَينَبُ بِنتَ عَليٍ عَليهِ السلام. ميگويد يک وقت ديديم زينب از خيمهها خارج شد. فَنادي يا حَبيباه! يابنَ اخاه! صدايش بلند شد: اي عزيز من! اي برادر زاده من! وَ جائَت فَأَکَّبَت عَلَيهِ. آمد خودش را انداخت روي پيکر بي جان علي اکبر. فَجاءَ الحُسَينُ عَليهِ السَّلامُ فَأَخَذَها وَ رَدَّها اِلي النِّساء. حضرت آمدند بازوي خواهرشان را گرفتند، او را از روي جسد علي اکبر بلند کردند فرستادند پيش زنها؛ مناسب نبود توي ميدان جنگ. ثُمَّ جَعَلَ اَهلِ بَيتِهِ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيهِم يَخرُجُ الرَّجُلُ مِنهُم بَعدَ الرَّجُل. آنوقت دنباله اين قضيه را نقل ميکند. البته اگر اين عبارات را بخواهيم بخوانيم، واقعاً دل انسان آب ميشود از شنيدن اين کلمات.
من يک مطلبي به ذهنم رسيد از اين عبارت ابن طاووس که ميگويد: فَأَکَّبَت عَلَيهِ. يعني زينب که آمد - آني که در اين جمله ابن طاووس هست که از رواياتي حتماً اخبار صحيحي نقل کردهاند- امام حسين را نميگويد خودش را انداخت روي بدن علي اکبر؛ امام حسين فقط صورتش را گذاشت روي صورت جوانش. اما آني که خودش را انداخت روي بدن علي اکبر از روي بيتابي، او حضرت زينب کبراست.
من به نظرم رسيد که خب، اين زينب بزرگوار، اين عمه سادات، اين عقيله بني هاشم، دو تا جوان خودش هم توي کربلا شهيد شدند. دو پسر خودش، دو تا علي اکبر خودش هم شهيد شدند؛ يکي عون و يکي محمد. بنده در هيچ کتابي، در هيچ مقتلي نديدم که وقتي پسرهاي زينب کبرا به شهادت رسيدند، زينب کبرا عکس العمل نشان داده باشد مثل اينکه فريادي کشيده باشد، صدايي بلند کرده باشد، گريه بلندي کرده باشد يا خودش را روي بدن اينها انداخته باشد.
اين مادرهاي شهداي زمان ما حقيقتاً نسخه زينب را دارند عمل ميکنند و پياده ميکنند. بنده نديدم يا کمتر ديدم مادري را، مادر دو شهيد، مادر يک شهيد، مادر سه شهيد که وقتي انسان او را ميبيند، احساس ضعف و عجز در او بکند. مادرها واقعاً شيرني هستند که انسان ميبيند اين زينب کبرا نسخه اصلي اين رفتار مادران شهداي ماست.
دو پسر جوانش عون و محمد شهيد شدند، حضرت - حضرت زينب سلام الله عليها- عکس العملي نشان ندادند، اما دو جاي ديگر - غير از مورد پسران خودش- دارد که خودش را انداخت روي جسد شهيد. يکي همين جاست که آمد بالاي سر علي اکبر و بي اختيار خودش را انداخت روي بدن علي اکبر. يکي هم عصر عاشوراست [گريه آقا] ، آن وقتي که خودش را انداخت روي بدن برادرش حسين [گريه آقا]. صدايش بلند شد: يا رسول الله! هذا حسينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماء. يعني اي پيغمبر خدا! اين حسين توست، اين عزيز توست، اين پاره تن توست چه مصيبتهايي را تحمل کردند. لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
درباره این سایت